به روایت دوستان شهیدعلمدار
یکی از سربازان سید می گفت :« در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم . سید وارد شد . احساس کردیم خیلی خوشحال است . بچه ها علت خوشحالی را پرسیدند .
گفت :« مشکلی داشتم . بنده خدایی به من گفت نذر کنم و سه روز زیارت عاشورا بخوانم تا ان شاءالله مشکلم حل شود .
من هم این کار ار انجام دادم . حالا مشکلم حل شده . »
من با خودم فکر کردم ، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت ؟!به هر حال آدم نذری می کند و اگر قبول واقع شد ، آن را انجام می دهد . مدتی گذشت . این ماجرا را فراموش کردم . تا اینکه در یکی از روزها مسابقات نوجوانان به پایان رسید . سید یکی از بچه ها ی شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های گرگان برسانم .
او را به میدان امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم . اما هر چه منتظر ماندیم از اتوبوس خبری نشد. خیلی دیر شده بود .
یک لحظه به یاد صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم . همان لحظه نذر کردم زیارت عاشورا بخوانم .
چند دقیقه نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم . آنجا فهمیدم که هدف سید چه بود .
او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات توسل به اهل بیت (علیهم السلام ) فراموشمان نشود . به خصوص زیارت عاشورا .
مجید کریمی می گفت :« با سید ، سوار بر تویوتای سپاه از مازندران راهی خوزستان بودیم . به دلایلی ماشین در خرم آباد خراب شد . قطعه ای احتیاج بود که هیچ تعمیر کاری آن را نداشت . از جیب خودمان کلی خرج کردیم ، اما خودرو کماکان قادر به حرکت نبود .
دو روز در آن شهر معطل شدیم . اما مشکل ما حل نشد . ما باید خیلی سریع خودمان را به مقرّتیپ می رساندیم . سوار مینی بوس شدیم تا به اهواز برویم .
سید گفت :« فهمیدم مشکل چطور حل می شه ؟! »
بعد در همان ماشین شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد . هنوز زیارت عاشورای سید تمام نشده بود که یکی از ماشین های تیپ را در پمپ بنزین دیدم . از مینی بوس پیاده شدیم و به سراغ ماشین سپاه رفتیم .
با آن خودرو خودمان را به مقرّ سپاه رساندیم . سید برای حل این مشکل نذر کرده بود که چندین زیارت عاشورا بخواند .
با هم به واحد موتوری رفتیم . به مسئول مربوطه مشکل را گفتیم . او هم گفت :« از این قطعه که شما می خواهید صد تا از زمان جنگ اینجا مانده ،یکی را بردارید و ببرید !»
با تعجب به هم نگاه کردیم . با نذری که سید انجام داده بود مشکل ما حل شد .»
***
مدتی از شهادت سید گذشته بود . قبل از محرم در خواب سید را دیدم . پیراهی مشکی به تن داشت . گفتم :« سید چرا مشکی پوشیدی !؟»
گفت :« محرم نزدیک است »
بعد ادامه داد :« اینجا همه جمع هستند . شهدا ، امام (ره)و....»
سید گفت :« در حضور همه شهدا و بزرگان ، حضرت امام (ره) به من فرمودند :« برو و مداحی کن .»
بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم . گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی گفت :« چرا این حرف را می زنی ؟ هر مشکل و غمی دارید ، با نام مبارک مادرم برطرف می شود .»
بعد ادامه داد :« اگر دردی دارید ، حاجتی دارید عاشورا بخوانید . زیارت عاشورا درد شما را درمان می کند . توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید»
منبع:کتاب علمدار
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:12 صبح ] [ دوستدار علمدار ]